فاراکست، انتشار ماهانه از وبسایت فارانیوم و پلتفرم های معتبر پادگیر
09131533251
0

اگر حال این روزهایتان خوب نیست…

 

سلام من به تو دوست عزیز و همراه همیشگی‌ام…

بله، درست حدس زدی و مدتی که از ننوشتن من گذشته تنها دلیلش حال ناخوش همه‌ی ما بوده و هست که عملا مجال و فضایی برای خوب بودن و خوب نوشتن در این روزها باقی نگذاشته است.

 

و البته که همین چند خط را هم قرار است بداهه بنویسم و صرفا جهت عقده گشایی از این همه سکوت…

 

مخاطب امروزم خودمان هستیم…

من، تو و همه‌ی مایی که این روزها در اثنای درس خواندن‌مان، در میانه‌ی گپ و گفت‌های دوستانه‌مان و حتی در خواب،‌‌ ناگهان از صمیم قلب و بُنِِ جان احساس ناراحتی و خستگی و کمبود و… می‌کنیم…

 

قبل از حرف‌های اصلی می‌خواهم این را بگویم که اگر خسته‌ای و یا به هر دلیلی توان ادامه دادن را در خودت حس نمی‌کنی، بدان که اینجا قلب و دل من همراه توست تا زمانی که بهتر شدن حالت را با هم جشن بگیریم…

 

دوست من، من و تو و بقیه‌ی ما همه و همه پیش از دکتر و مهندس و معلم و وکیل بودن، انسانیم.

 

و انسان همانطور که می‌تواند روزهایی را پر از انرژی و نشاط تجربه کند و با رویای رسیدن به اهدافش سخت تلاش کند، این حق را هم دارد که گاهی خسته و غمگین باشد.

می‌تواند این احساس را داشته باشد که دنیا به انتها رسیده و دیگر نمی‌تواند هیچ کاری انجام بدهد.

در اینجا باید مقداری استراحت به خودش و روانش بدهد و بعد دوباره تلاش‌هایش را از سر بگیرد. این هم جزوی از انسانیت ماست، نباید فراموشش کنیم…

 

دور بریزیم ادعاهای زرد و به اصطلاح مثبتی که در اینستاگرام می‌بینیم که آدم موفق شب و روزش را به پای هدفش می‌ریزد و تا پای جانش برای رسیدن به هدفش پیش می‌رود و دیگر چیزی به‌جز رسیدن به هدفش نمی‌بیند…

نه آقا، نه خانم!

 

انسان هم به شرط رعایت صداقت با خودش و دیگران گاهی خستگی و کلافگی و ملال را با تمام وجودش حس می‌کند. گاهی همه جا را دیوار می‌بیند و راهی برای پیش رفتن جلوی پای خودش نمی‌یابد…

گاهی همه‌ی‌ سلول‌هایش یک صدا فریاد می‌زنند بس است برادر، خسته شدیم، دیگر نمی‌توانیم و حتی نمی‌خواهیم که بتوانیم…

 

این‌ها احساساتی بیمارگونه نیستند، اینها خود ما هستند و باید بهشان توجه کنیم و به صدای‌شان تا دیر نشده گوش فرا دهیم…

 

این انسان خسته بیش از هر چیزی باید بداند که حق سرکوفت زدن به خودش را ندارد. حق ندارد خودش و خستگی‌اش را سبک بشمارد و آن را نادیده بگیرد.

بلکه باید توجه داشته باشد که خستگی و ملال نیازمند توجه، التیام و مشارکت هستند تا زودتر به پایان برسند و ما بتوانیم به مسیر اصلی هدف‌مان برگردیم، البته این بار با انرژی و قوای بیشتر…

 

قطعا می‌توان در لحظه برای حال خوب کارهای زیادی کرد…

بله همان‌طور که گفتیم، می‌توان اهمیتی نداد و رد شد…

می‌توان سکوت کرد و خون دل خورد…

می‌توان گریست یا نه، با ناراحتی و عصبانیت خندید و فریاد زد…

از طرفی می‌توان به انواع اعتیادها رو آورد، حال اعتیاد به هر رفتار یا ماده‌ای…

ولی این ایام اخیر را عمیقا به این اندیشه گذراندم که راه دیگری هم هست آیا؟؟

راهی که آرام‌مان کند، راهی که بسازد، راهی که توامان اندیشه و عمل را در بر بگیرد…

راهی که لطمه به کسی و چیزی نزند، راهی که نجات بدهد و از دل خودش برای‌مان شادی و سرور بیافریند…

 

قبلا در جایی چند خطی در رابطه با روزهای سخت و ملال آور نوشته بودم و اینکه چه کارهایی انجام می‌دهم.

بله هنوز هم معتقدم که در زمان خستگی نمی‌توان همچون زمان نشاط کار کرد و هنوز هم ترفندهای فرار از خستگی را بلدم و به کار می‌بندم و یاد می‌دهم…

 

اما امروز قرار است سخن از معنا به میان آوریم…

چیزی که گویا خیلی وقت است در کشاکش روزمرگی‌ها و اهداف هفتگی و ماهانه و خستگی‌های فراوان از یاد رفته است و آنچنان که باید و شاید پی‌اش را نمی‌گیریم…

 

قطعا زمانی که حرف از معنا و معنا درمانی می‌شود بلافاصله به یاد انسان در جست و جوی معنا، اثر مثال زدنی ویکتور فرانکل می‌افتیم که در آن چگونگی زنده ماندن عده‌ای از اسرای یهودی در اردوگاه‌های کار اجباری شرح داده شده است…

و سخن از این به میان رفته که در شرایط دشوار نه لذت، نه هیجان و نه شادی و انگیزه هیچ کدام نمی‌توانند حال ما را خوب و ما را به ادامه دادن مسیر ترغیب کنند ولی اگر در پس زمینه‌ی ذهن‌مان و برای خودمان معنا و چرایی‌ای برای کارهایمان داشته باشیم قطعا می‌توانیم با چگونگی‌های سخت و جانکاه نیز کنار آمده و مسیر وصال به اهداف خودمان را بیش از پیش هموار کنیم…

 

از تو دوست خوبم خواهشی دارم…

 

خوب است اگر می‌توانی روزانه بیش از  12 ساعت فعالیت کاری و درسی داشته باشی…

عالی است اگر می‌توانی خستگی‌ات را با گوش دادن به موسیقی یا تماشای فیلم و یا ورزش کردن و تحرک بدنی از تن در کنی…

قطعا مفید خواهد بود اگر بتوانی با کمک گرفتن از معنویات و خداوند متعال و دنبال کردن ادیبان و عرفا راه خودت را پیدا کنی و یا در زمان‌های خستگی‌ات اقدام به انجام کارهایی هرچند کوچک کنی تا بتوانی باز هم موتور خودت را راه بیندازی…

 

اما به عنوان برادری کوچکتر از تو می‌خواهم هر کجای مسیر که هستی چند دقیقه ای بایستی و به این فکر کنی که چرا؟

چرا شروع کردی؟

چرا تا اینجا ادامه داده‌ای؟

چرا اصلا سرنوشت، تو را برای پیمودن این مسیر و نوشتن این زندگینامه انتخاب کرد؟

چرا احساس کردی رسیدن به هدف فعلی‌ای که برای خودت در نظر گرفته‌ای می‌تواند تو را مسرور و خوشحال کند؟

رسیدن به این هدف و گام برداشتن در راه آن چه معنایی برای تو دارد؟

برای بهتر رسیدن یا حتی زودتر رسیدن به هدفت چه ویژگی‌هایی را باید در خودت تقویت و چه ویژگی‌هایی را باید در خودت و شخصیت‌ات تضعیف کنی؟

و…

 

به این سوالات و هر سوال دیگری که در ذهن داری کامل و در آرامش بیندیش و سپس ادامه‌ی مسیرت را برو…

مبادا بی‌جواب گذاشتن این سوالات و بقیه‌ی سوالهای ذهنت روزهای سخت‌ات را سخت‌تر کند…

بیندیش و بنویس و باز بیندیش و باز بنویس تا آن زمان که گره‌های ذهنت به کمترین مقدارشان برسند…

 

احتمالا اگر هدفت به اندازه‌ی کافی ارزش تلاش کردن داشته باشد و اگر خودت هم به اندازه‌ی کافی مشتاق رسیدن باشی بالاخره روزی به دانستن چرایی آن نیاز پیدا خواهی کرد.

 

پس چه بهتر که تا زود است دست به کار شوی و سیر و سیاحتی در خودت و ارزش‌هایت و معنایی که می‌خواهی به زندگی‌ات بدهی بکنی…

 

کمکی هم اگر از دست من و رفقایم بر بیاید خوشحال می‌شویم هدیه‌ای به تو رفیق جان بدهیم.

 

فدایی و خاک پای تان.

محمد حسام سوف باف سرجمعی.

مدیر محتوایی گروه مشاوره تحصیلی فارانیوم

 

پ.ن: برای مطالعه‌ی بیشتر می‌توانید به کتاب های:

۱. انسان در جست و جوی معنا

۲. روانشناسی ملال

۳. با چرا شروع کنید

مراجعه بفرمایید.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *